۱۳۸۸ مهر ۱۹, یکشنبه

سفرت به خیر....

ددی داره میره سفر
چهارشنبه با پرنده ها رفتیم سر قرار تو کافی شاپ ش..
ددی اومد
مثل همیشه خوش تیپ و با وقار
اما این دفعه یه عصا هم همراهش بود
فکر نمی کردیم موضوع این همه جدی باشه
اما بود.........
جدی تر از اون خبر مسافرت ددی که فکر میکردیم فقط واسه چند وقته تبدیل شد به عزیمت همیشگی ددی به....
دل همه پرنده ها گرفته بود
همه خوشحال بودیم و در عین حال ناراحت
خوشحال از دیدنش و ناراحت از رفتنش
یکی از کتاب هایی که به همراه گل براش برده بودیم رو گرفت به طرفمون و گفت هرکدوم یه جمله بنویسید
چقدر دلم گرفت...
چقدر دلمون گرفت....

واسه ددی تو کتاب دنیای هولوگراف که می دونم حتما ازش خوشش می آد از دکتر کدکنی شعری به عاریت گرفتم و نوشتم:

به کجا چنین شتابان؟
گون از نسیم پرسید
به هر آن کجا که باشد به جز این سرا، سرایم
سفرت بخیر اما...
تو و دوستی خدا را
چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها
به باران
برسان سلام مارا


ددی سفرت بخیر، دعای خیر همه پرنده ها همیشه همراهته
خدا پشت و پناهت ددی ....

با اینکه از شازده کوچولو وروباه تو کتاب شازده کوچولو یه درس گرفتم که وقتی دارم دل میبندم بدونم باید یه روز ازش دل بکنم، اما باز چرا انقدر جدایی سخته.......؟؟؟
یادته ددی
پارسال یه روز ازت پرسیدم عشق یعنی چی؟
گفتی اگه گلت رو از گلدون در آوردی و تو خاک یه پارک گذاشتی بهش بگی خونه ی جدید مبارک...
بعداً فهمیدم چرا اون روز اون حرف رو گفتی، اون کاری بود که خودت انجامش داده بودی....
ددی
چهار شنبه گفتی وطن به دل نه خاک
ددی وطنت مبارک
خیر پیش راهت و دست خدا به همرات
دیر پای و شاد زی ددی