۱۳۸۹ تیر ۷, دوشنبه

دل نوشت...

دلم می خواد روی یه بوم بلند، که راحت بتونم تا انتهای آسمون شب رو ببینم دراز بکشم.
شبی که نگران این نباشم که فردا صبح باید چه کاری انجام بدم.
دلم می خواد زیر سقف آسمون پر ستاره دراز بکشم و چشامو بدوزم به دو تا ستاره درخشان صورتش و باز هم با صدای شیرینش برام قصه بگه. قصه هایی که هیچ وقت جز از اون نشنیدم.
دلم می خواد دستش رو بگیرم تو بغلم و بخوابم و شب که از خواب بیدار شدم، مثل همیشه، با شنیدن صدای نفس های آرومش دوباره به خواب برم.
دلم می خواد ...
...
***
پ ن 1: آنچه دلم خواست نه آن می شود
...

۱۳۸۹ خرداد ۱۵, شنبه

رنگین پوست...


اين سروده که نامزد شعر برگزيده سال 2005 شده
توسط يک بچه آفريقايي نوشته شده

When I born , I Black , When I grow up , I Black ,

When I go in Sun , I Black , When I scared , I Black ,
When I sick , I Black , And when I die , I still black...
And you White fellow,

When you born , you pink , When you grow up , you White,
When you go in Sun , you Red , When you cold , you blue,
When you scared , you yellow , When you sick , you Green,
And when you die , you Gray...
???.... ........"And you call me colored

وقتی به دنيا می آم، سياه ام

وقتی بزرگ می شم، سياه ام

وقتی می رم زير ِ آفتاب، سياه ام

وقتی می ترسم، سياه ام

وقتی مريض می شم، سياه ام

وقتی می ميرم، هنوزم سياه ام


و تو! آدم ِ سفيد!

وقتی به دنيا می آی، صورتی ای

وقتی بزرگ می شی ، سفيدی

وقتی ميری زير ِ آفتاب، قرمزی

وقتی سردت می شه ، آبی ای

وقتی می ترسی ، زردی

وقتی مريض می شی، سبزی

و وقتی می ميری، خاکستری ای

و تو به من ميگی رنگين پوست؟
***
پ ن1: یکی از آشنایان نمایشگاه مینیاتوری در موزه ملی شهر نایروبی - پایتخت کنیا- داشت. تابلویی در این نمایشگاه بود به نام آدم حوا با موضوع وسوسه شیطان، خوردن سیب و رانده شدن آدم از بهشت. معاون وزیر فرهنگ و هنر کنیا بعد از دیدن این تابلو گفته بود خوشحالم که برای اولین بار می بینم که شیطان سیاه پوست نیست.
از شنیدن این خاطره هم شگفت زده شدم و هم ناراحت.
پ ن 2: بعد از خواندن کتاب ریشه ها از آلکس هیلی و تصور رنجی که به مردم سیاه پوست برای رنگ پوستشان تحمیل شده بود، تا مدت ها از اینکه رنگ پوستم روشن است احساس شرم می کردم.
پ ن 3: اگر این کتاب رو نخوندید پیشنهاد می کنم بخونید و البته نسخه بدون سانسورش رو پیشنهاد می کنم.

زن ایرانی ...

" من یک زنم

من" تنها "یک زنم

من یک زن ایرانی ام

من همیشه مادرم

و مادربودن یعنی گذشتن از خود

در کودکی مادر عروسکهایم بودم

و گهگاه هم بازی پسران همسایه

وقتی یار کم داشتند !

...

بزرگتر که شدم اهل محل به من "خوشگله" می گفتند...

پدر سرزنشم می کرد که چرا "بلند "خندیدم!

برادر توی اتاقم دنبال دفترچه ی خاطراتم می گشت....

مادر برایم جهیزیه درست می کرد و...

و من هر شب تا طلوع سپیده درس می خواندم!

.

.

.

در دانشگاه فقط یک سایه بودم !

.

.

دوست پسرم مرا به خانه اش دعوت کرد...

وقتی نرفتم ,مرا پس زد!

....

عشقم به من دروغ گفت و انتظار داشت باور کنم!

....

بعد ها...

شوهرم موفقیت هایم را به حساب شانس می گذاشت

خواهر شوهر و مادر شوهرم که به کنار...

دنیایی داشتند!

.

.

.

وقتی با درد طاقت فرسای زایمان ,احساس کردم با مرگ فقط یک قدم فاصله دارم پرستار به من گفت:بهشت زیر پایت است!

زیر پایم اما خالی بود....

..

شب ها باید کنار دو نفر دراز می کشیدم تا خوابشان ببرد

اول بچه ام و بعد شوهرم

و نیمه شب ...برهنه.... در میان بازوان شوهرم احساس می کردم که چقدر تنهایم!

شوهرم اما مرا نمی دید...

تنها, لبانش را محکم تر به بدنم می چسباند!

...

همکاران مَردم از ترفیع گرفتن من ناراحت بودند

زیر گوش هم زمزمه می کردند :زن را چه به این کارها؟!

...

دین و فرهنگم هر دو "تساوی حقوق زن و مرد "را جار می زدند...

و من معنای "تساوی "را نمی دانستم!

....

" من یک زنم

یک مادر

نردبان بچه ام هستم

بچه ام از من بالا می رود و به یک آسمان پر از موفقیت می رسد!

شوهرم مرد موفقی است

می گویند من پشتش بودم که موفق شده

ولی من تا جایی که به خاطر دارم

همیشه زیرش بودم!

زیر بدنش..زیر اسمش...زیر سایه اش!

....

همه به من "زن ایده آل " می گویند

من زیبا هستم و لوند

روشن فکر و تحصیل کرده

همسر خوب

مادر فداکار

کارمند ساعی

...

به خودم که نگاه می کنم اما...

هیچ چیز نمی بینم

من از "خودم"خالی هستم!

و از دیگران ,پُرِپُر...."

***

پ ن : درسته که روز زن و روز مادر گذشته، اما از این متن خوشم اومد.نمی دونم چه کسی نویسنده این متنه اما دوست داشتم که دوستای خوبم هم اینو بخونند.