۱۳۸۸ آبان ۱۵, جمعه

یک ماه گذشت....

یک ماه گذشت....

ماه پیش توی همچین روزی بود که با پرنده ها رفتیم دیدن ددی.

دو هفته بعد اون روز بود . ساعت 3:35 دقیقه بامداد بود که دوتا اس ام اس پشت سر هم برام رسین. خواب بودم اما با صدای ویبر گوشی بیدار شدم. اس ام اس از خط جدید ددی بود که نوشته بود یه ساعت دیگه از ایران می رم از طرف من از همه بچه ها خدا حافظی کن. ساعت ارسالش رو نگاه کردم، برای دو دقیقهی پیشش بود. معطل نکردم و تماس گرفتم دوبار تماسم بی حاصل بود و خب دیگه به برکت مابرات صدا نمی رفت . مطمئنم این روزا افراد زیادی این مشکل رو دارند. بار سوم صدای ددی رو شنیدم . طفلک کلی عذر خواهی کرد که از خواب بیدار شدم. با این که کلی شوکه شده بودم و دلم گرفته بود اما سعی کردم صدام شاد باشه براش آرزوی موفقیت کردم و گفتم که همه ی پرنده ها دوستون دارن مواظب خودتون باشید.

هفت دقیقه با ددی حرف زدم اما اون باید می رفت و رفت....

بعد خداحافظی اس ام اس ددی رو برای بچه ها فوروارد کردم. انقدر بغض کرده بودم و دلم گرفته بود که تا صبح نخوابیدم. ددی رفت ولی برای همیشه خاطرات خوبش با من می مونه. یادم میمونه که چه صادقانه و دوستانه حرفام رو می شنید و نظر میداد و کمکم می کرد. ...

یادم میمونه که همیشه یه جرقه تو خرمن جهلنم میزد تا با سوزوندن جهل کلبه ی ذهنم رو روشن کنم. ...

ددی رفت اما برای همیشه هر جای دنیا که باشه به عنوان یه ددی یه دوست خوب و یه استاد خوب و مهربون دوستش خواهم داشت و براش آرزوی سلامتی می کنم. البته به مدد پیشرفت تکنولوژی ارتباطات وقتی که تو اسکایپ یا گوگل انلاین می شه با هم حرف می زنیم و حالش رو می پرسم. گرچه طفلک بازم شماره ی همراهش رو اون سر دنیا هم بهم داده....

براش آرزوی سلامتی و شاد کامی می کنم.

هر جا که هست تنش سالم، دلش شاد، لبش خندون اشه و به بهترین هایی که شایستگیش رو داره برسه. آمین

دیشب عروسی یکی از پرنده ها بود. عروسی عزیز دل من الهی که اونم خوشبخت بشه. الهی که همه ی جوون ها و پرنده ها خوشبخت بشن. آمین

یه کم دلم گرفته شاید از دیشب شایدم از یه سال پیش شروع شد و تا به امروز رسید....

توی همه این مدت چرا های زیادی اذیتم کرد و براشون خیلی دنبال یه جواب درست گشتم

گر چه هنوز جواب خیلی ها رو پیدا نکردم

اما یه سواله که از دیشب خیلی خیلی دارم اذیتم می کنه

چرا؟

من کجای راه زندگیم رو اشتباه رفتم که امروز به اینجا رسیدم؟

من کجای دوست داشتن و اشتباه رفتم که امروز ......

من کجای راه رفاقت رو از شوره زار رفتم که امروز....

چرا فکر نکرد که من می فهمم؟ چرا فکر نکرد که من بهش بد نکردم؟ چرا فکر نکرد کاری که داره با من می کنه فقط یه خنجره که داره از پشت تو قلبم می زنه؟ چرا؟ من که تا حدی که توانم بود هواشو داشتم و هیچ وقت بهش بد نکردم. من که توقع جبران چیزی نداشتم اما توقع هم نداشتم که این طور با من بد کنه. یعنی این توقع زیادیه؟

خسته ام

خیلی خسته

دنبال جایی هستم که بی هیچ دغدغه ای چشامو ببندم

یعنی میشه؟

کسی چنین جایی سراغ داره؟

خدایا این کیه؟ اینی که که داره این حرفا رو تو درون من می زنه کیه؟ کجا خودمو گم کردم؟

ای کاش که جای آرمیدن بودی

یا این ره دور را رسین بودی

ای کاش که از پس هزار سال از پس خاک

چون سبزه امید بر دمیدن بودی

ای کاش.....

این روزا چقدر سیاهم. چقدر غمگین و چقدر دلتنگ و چقدر توی این تنهایی بیزار از تنها غرقم....

این روزا....

ای کاش....


۴ نظر:

سیاوش گفت...

چقدر زیبا نوشتی دوست عزیز
دریغا شیر آهنکوه مرد!
که تو بودی،
و کوهوار
پیش از آن که به خاک افتی
نستوه و استوار
مرده بودی.
اما نه خدا و نه شیطان –
سرنوشت تو را
بتی رقم زد
که دیگران
می پرستیدند
بتی که
دیگرانش
می پرستیدند.

ناشناس گفت...

عزيزم ديگران تورو گم كردن شما هيچ چيزي رو گم نكردي مطمئن باش براي اينكه پيدات كنن بايد بهاي سنگيني بپردازن

ناشناس گفت...

عزيزم ديگران تورو گم كردن شما هيچ چيزي رو گم نكردي مطمئن باش براي اينكه پيدات كنن بايد بهاي سنگيني بپردازن

سیاوش گفت...

سلام خوبی؟
من به روزم وقت کردی هی سر بزن