۱۳۸۸ بهمن ۲۷, سه‌شنبه

بی عنوان...

دو هفته ای از شنیدن خبر فوت آقای کریمی گذشت...

ولنتاین هم گذشت....

محرم و سفر هم گذشت

روزی که منتظرش بودم هم اومد و گذشت

و من موندم روزهایی که برای رسیدن نیازی به انتظار ندارن

خودشون اتوماتیک می آن و میرن. به قول یه عزیزی هستی اتوماتیک عمل می کنه و مهندسیه دقیقی داره.

امیدوارم برای همه این روزها به خیر و خوشی و سلامتی از راه برسه و سپری بشه. آمین

خیلی وقته ننوشتم، می خوام بنویسم و می خوام سعی کنم که دیگه سیاه ننویسم.

آخه یه جورایی از نوشته های خودمم می ترسم

یه سال نیم پیش وقتی داشتم کار جدیدی رو شروع می کردم حوادثی رو که می نوشتم عینا توی زندگی خودم تکرار می شد و حالا می ترسم

من از خودم و نوشته هام و تحقق هر چی که می نویسم می ترسم

چند روز پیش هم یک نمونه ی دیگه از این فرضیه اثبات شد ...

بنا بر این سعی می کنیم در عین اینکه واقعیت رو می نویسم یه کم از زهرش کم کنم. البته اگه بشه. البته واقعیات همیشه تلخ نیستن اما اونایی که با حقیقت تضاد دارند تلخ هستن و گزنده.

برای مثال: پیر زنی که با سن بالا داره توی مترو دست فروشی می کنه یا پسر ده یازده ساله ای که روی یه روزنامه روی زمین خیس می شینه و مشق می نویسه و بساط ترازوش هم به راهه و اون جوونی که معتاده اما نشسته و با گریه داره از مریضی می ناله و با التماس و زاری می خواد پول یه وعده موادشو جور کنه...
بگذریم
تحقق و اجرای برنامه هامون بستگی به خیلی چیزا داره...
***
دلم می خواد یه جمله از سهراب بنویسم
"می کنم دانه اناری و به دل می گویم
کاش مردم دانه های دلشان پیدا بود..."

۵ نظر:

ناشناس گفت...

سلام عزيزم انشالله هيچ وقت خودت و وبلاگت رنگ غصه رو نبينه و هميشه سرشار از عطرو بوي نشاط و خوشحالي باشيد
خيلي خوبه كه به نوشته هات دقت بيشتري مي كني چون واقعا همون چيزي رو كه مي نويسي و بهش فكر مي كني پيش خواهد اومد پس دلت رو بنويس كه هميشه سپيدو زيباست و پر از پاكي و مهربوني .
راستي شعر سهراب رو كه نوشتي قبلا برام زمزمه كرده بودي من هم براي يه عزيزي خوندم و بهم گفت سهراب بد بين نبوده؟؟؟يه كم به فكر فرو رفتم راستي كاش سهراب جور ديگه اي مي نوشت كه تو اون شعر دل نگرانيهاش دونه هاي دل خودش بود نه ديگران ...
سپيدار

sahar گفت...

dorod...kheili injaro dost daram...ye soal shoma dokhtar hastin?age dost darin begin...
sabz toei ke sabz mikhaham...sabze bado sabze shakheha...

شفق گفت...

سلام
سهراب در سالهای اولیه ی شعر یک نوع سردرگمی و جستجو از خودش نشان می داد و این حالت در شعرهای دوره ی میانی اون به یک نوع پایداری و تعادل تبدیل شده و این زمانی بود که سهراب به عرفان شرقی رو آورده بود.
اما پس از وقوع بیماری مجددا ردپای یاس و سردرگمی در شعرش پیدا شد و این حالت در کتاب "ما هیچ ما نگاه" کاملا مشهود هست.
ممنونم که به من سر زدید نظر لطفتان رو شامل حال من کردید
نمی دونم چرا احساس کردم شما هم مثل من به شهرام ناظری علاقه ی زیادی دارید. شاید هم اینطور نباشه به هرحال خوشحالم که اینجا سر زدم.
زنده باشید.

دنیا گفت...

نظرم رو تایید نکردید...مشکلی داشت؟!
به هر حال به روزم و منتظر شما

سکوت شب گفت...

این خیلی عالیه، کاش می شد من هم کمی از غم نوشته هامو کم کنم اما از دستم خارجه این زندگی انقدر تلخه که هیچ شکری نمی تونه شیرنش کنه حتی اگه روی تلخش را به من نشون نداده باشه ولی می بینم کسایی را که تو تلخی این روزها گیر افتادن
ولی بابت شعر سهراب :
چقدر خوبه که کسی دانه دلش پیدا نیست
این جوری احتمال اینکه هنوز خوبی ها نمرده باشن هست