۱۳۸۹ تیر ۷, دوشنبه

دل نوشت...

دلم می خواد روی یه بوم بلند، که راحت بتونم تا انتهای آسمون شب رو ببینم دراز بکشم.
شبی که نگران این نباشم که فردا صبح باید چه کاری انجام بدم.
دلم می خواد زیر سقف آسمون پر ستاره دراز بکشم و چشامو بدوزم به دو تا ستاره درخشان صورتش و باز هم با صدای شیرینش برام قصه بگه. قصه هایی که هیچ وقت جز از اون نشنیدم.
دلم می خواد دستش رو بگیرم تو بغلم و بخوابم و شب که از خواب بیدار شدم، مثل همیشه، با شنیدن صدای نفس های آرومش دوباره به خواب برم.
دلم می خواد ...
...
***
پ ن 1: آنچه دلم خواست نه آن می شود
...

۵ نظر:

ناهید گفت...

سلام سکوت گلم

میدونی عاشقانه هانم قشنگ بود

درست مثل خودت چون مهربونی وعاشقی

را قشنگ تو دلت حس کردی

به سپیدار مهربون وناز هم سلام برسون

دلم برای هردوی شما تنگ شده

می بوسمتان

raha گفت...

سلام خیلی دل نشین بود

رها گفت...

سلام عزیزم
دلنوشته هاتم شیرینه ..
حالا به چی فکر می کردی ؟
جاری باشید

ناشناس گفت...

دل نوشت ...
دلم نوشت برای دل نوشتت
تا دلهای نانوشته نماند در نوشته هامان!
...
ببین آن مغز
خون آلوده را
آن پاره ی دل را !
که در زیر قدم ها می تپد بی هیچ فریادی!
سکوتی تلخ در رگهای سردش
زهر میریزد
بدو با طعنه می گوید
که بعد از مرگ "آزادی"!
(یاغی تصویر سازی شعر ن.ن)
برای رهایی از بند!!!!!!!!!!!

سولین گفت...

سلام دوست خوبم ..

براستی ... دلم میخواهد روی بومی باشم آنقدر بلند که زمین پیدا نباشد و همه جا آسمان باشد .. در شبی که هرگز به فردا نرسد و رویا تا ابد ادامه پیدا کند ..

و براستی آنچه دل خواست آن نشود ..