۱۳۸۸ بهمن ۶, سه‌شنبه

هنوز هم " تو را من چشم در راهم..."

راستی چطور شد؟

باز هم چادر فراموشی بر ذهنم خیمه زده ! یادم نیست از کجا شروع شد اما پیامت چه زیبا و بود و پر از آرامش.

فکر نمی کردم حالا هم به یادم باشی، آن هم ...

دلتنگم، دلتنگ سال هایی که با تو گذشت و منتظر روزهای با تو بودن...

آیا باز در کنار هم قرار خواهیم گرفت؟ اما من یقین دارم که روزی به استقبالم خواهی آمد، آن روز که من راهی دیار تو شوم...

و من سخت منتظرم ، منتظر روزی که دوباره به کام دل در آغوشت بکشم و چه بی تابم و چقدر بی تاب تر می شوم، تصورش هم مرا قرین شور و شادی می کند.

آیا می دانی که چقدر دلم برای ترنم صدای دلنشینت تنگ است؟

آیا می دانی که هنوز هم، وقتی به یادت می افتم، شوکران هجرت را که بر گلویم چنبره زده می نوشم؟

و هنوز، اشک میهمان چشمانم می شود؟

و هنوز خاری در قلبم می خلد و جای خالیت را به یادم می آورد؟

می دانی بی تو بودن چه سخت است برایم؟ باز بهمن رسید، و نمی دانی که هر سال بهمن ماه با عزای دل من می آید ...

نمی دانی که تا چه سان دلم هوایت را کرده ...

آه، کاش می دانستی که چه دلتنگم...

نمی دانی که چه گذشت و چه ها بر من گذشت و تا چه سان من...

بگذریم

باور نمی کردم که هنوز هم به یادم باشی

می دانی، وقتی شنیدم ... از شوق اشک ریختم که هنوز هم به یادم هستی و آیا آن گونه که عاشقانه دوستت می دارم تو هم مرا دوست می داری؟

می دانی در فراقت از تو نوشتم و تا چه حد من سنگ دلم که هر آنچه بر دل نازکم رفت را بر رها هم تحمیل کردم تا شریکی برای درد های نا گفته ام بیابم و او چه صبورانه تاب آورد.

نمی دانی چه سخت بود روزهای بی تو بودن و یک دنیا حسرت شتک زده بر دلم

نمی دانی که که که بار ها و بار ها صدایت را می شنیدم و ... چه شب ها که غرق خواب، از خواب می پریدم و شادمانه فکر میکردم که هیچ اتفاقی نیفتاده اما به یکباره غم نبودنت بر دلم خیمه می زد...

می دانی که من هنوز هم می جویمت؟ می دانی که هر جا نشانی یا شباهتی که از تو می بینم، نگاهم با اشک هاشور می خورد؟

هنوز هم وقتی به دل بستن فکر می کنم به این می اندیشم که روزی باید دل برید، اما به راستی من هنوز از تو دل نبریده ام و هنوز " تو را من چشم در راهم"...

و چه سخت است در دل گریستن و هیچ به زبان نیاوردن

می دانی دلم برای چه چیز هایی تنگ شده است؟

راستی من خیلی سنگدلم که هنوز بی تو تاب آورده ام؟

راستی...

راستی می دانی که باز به عشق تو بر خاستم و جام شوکران را سر کشیدم به عشق تو و به عشق خواسته های تو

هنوزم بخواه ، هنوز هم از من بخواه و

هنوز هم مرا دوست داشته باش و مرا با مهربانیت بنواز که من هم، هنوز عاشقانه دوستت می دارم و عاشقانه ترین هایم را برایت می نگارم.

و با تمام صداقتم می گویم:

" قربان اولوم سنه. ایرگیم دار اولوب دور."

۲ نظر:

ناشناس گفت...

عزيزم تو خوبي همه كسايي كه تو رو مي شناسن فرقي نداره تو چه دياري باشن هميشه دوستت دارن و به فكرتن .دوستت دارم

sahar گفت...

delam gerefft...talkhe...talkh